1️⃣3️⃣سیزده روز اول بهار🌞
بهار ؛
می تواند نام تو باشد
وقتی
که در همهمه یِ سبزِ دلم
دوستت دارم هایت
شکوفه می زنند
سلام امیدوارم امسال سال رنگین کمونی داشته باشید ما که همیشه هروز عید بیرون بودیم ولی بخاطر این ویروس
💔دیگه بیرون رفتنمون کم شد هعی
راستی هپی مپی 45 تایی شدنمون وقتی دیدم ذوق مرگ شدم 😆
خب خب ما قراره امسال مثل سال های دیگه به اندیمشک و شوش بریم متاسفانه دوربین نبردم و مجبور شدم عکس فیک بگذارم سوری😐💔
خداروشکر برای رفتنمون پلیسی نبود و توی راه چون پلاکمون شوش بود زیاد کاری باهامون نداشتن
بعد از رسیدن به اندیمشک
سریع رفتیم خونه مادربزرگم و طبق همیشه یه سفره هفت سین خوشگل گذاشته بودن 😍
فقط ماهی قرمز کم داشت که دونه ایی 70 یا 100 تومن 🤕
نمی ارزید چون سریع هم میمرد برای همین یه نارنج رو گذاشتم توی اب و سفره رو کامل کردیم
پ ن = یادمه یه وقت فکر کردم اب نارنج شربت پرتغاله بعد خوردمش انقدر اب خوردم که مزه اش رف😂
برای اینکه حداقل لحظه سالمون شاد باشه زدیم من و تو ( شبکه ایی هست ) که کلی باحال بود مخصوصا داستان کفشدوزکش موقع سال تحویل مامان جونم توی اسپزخونه بود که بهش گفتم مامانجون بدو بیا سریع سفر و اگر نه تا اخر سال همش تو اشپزخونه وقتی شندید سریع از اشپزخونه در اومد و اومد پیش ما😂😂
و همزمان هم استوری میزاشتم توی واتساپ که عید و اینها بعدش موقع سال تحویل همه عید هاشون رو دادن و همون اول کار 150 تومن گیرم اومد😁
بعدش هم ناهار خوردیم من و دوستام حدود 200 تا استوری تبریک کلی چیز دیگه گذاشتیم😂
یکم موندیم و بعدش رفتیم شوش اونجا تا شب منتظر الیس بودم و دقیقا همون موقعه که ناامید شدم اومد🙂
و همین الان یه فالور به جمعمون اضافه شد مرسی 😋
باهم نشستیم رمان خوندیم و پلنر فردورین رو کشیدیم و انقدر حرف زدیم که ساعت 1 شب شد و رفتیم خونه و گرفتیم خوابیدم🙄
صبح روز بعد رفتیم یادمان
توی یادمان عملیات فتح المبین انجام شده و ما وقت میاییم شوش همیشه خدا میریم یادمان یه ورش هم که کل درخت هست و جنگل مانند هست یه دورش هم کرخه هست و یه ورش هم جنگ 👧
و بعدش هم اومدیم با پسر عموم که از من یه چند ماه کوچیکتره ملکه گدایان رو دیدم همین قسمت اول ندیده رو البرز کراش زدم😂
حیح🙁💔
بعد قسمت دو روش هم دیدیم که الیس اومد و رتیم دنبال عسل و یه چندتا از پسرا و انقدر بازی کردیم و حرف زدیم و تهش بستنی خوردیم که شام شد بعد شام هم من رفتم یش الیس بقیه هم نمدونم دیه 🙂
و روز بعد هم رفتیم اندیمشک
اونجا رفتیم یه زمین که مال یه خدا بیامورز بوده رفتیم
بعدش هم رفتیم باغ اچول یه باغی بود شبیه جنگل و بلاخره واردش شدیم خیلی میترسیدم که یهو گرازی چیزی بیاد که دیدم صاحبش گفت نگران نباشید چیزی توش نیست و بعدش هم برگشتیم پیش بساط خدمون و بعد چایی هم رفتیم خونه مامان جونم و تصمیم بر این شد 4 روز اونجا من و داداشم و مامانم بمونیم و توی این چهار روز انقدر با پسر دایی که 2 سالشه ور رفتم که شب ها مثل جنازه میافتدم روی تشک و صبح ها هم همش انرزی ایم رو جمع میکردم براش😂
انقدرم میبیند ارت میزارم جدیدا زیاد پیدا کردم برا همینه😂
روز چهارم اومدیم شوش که قرار شد پنج روز هم اینجا بودیم و انقدر رفتم پیش پسر عموم و الیس که 4 روز اش مثل باد سریع گذشت بعد روز 5 ام قرار شد که ما ناهار درست کنیم برا همین یواشکی کار بابای یونس رو کش رفتیم یعنی عموم میشه و رفتیم چندتا پرس غذا خریدم و چون گوشی عموم رو هم اوردیم نفهمیدن و یواشکی گذاشتمش توی ماهیتابه و گرم شد و اوردم بهشون دادیم و بعد غذا کل ماجرا رو تعریف کردیم😂
یه فالور دیگه هم بهمون اضافه شد بازم مرسی😂
و بهتون بگم ادرس صفحه اپارات رو هم گذاشتم دنبالمون کنید لطفا تنکس🙂❤️
😂
و سیزده بدر هم بازم رفتیم یادمان البته اینبار با عمو بزرگم و بابام و عمو وسطی ایم و عمو ام کوچیکه و مامانم و زن عموم اینها ... و من پسر عموم انقدر بهشون دروغ سیزده گفتیم که اخرین بار نزدیک بود سرمون داد بکشن ( از شوخی البته)
و این پستمون هم تموم شد مرسی از اینک تا اینجا با ما بودید بای بای
راستی درمورد عید نوروزتون هم برای ما کامنت کنید🙂💗